جنگها، بحرانها و بیعدالتیها همیشه با صدای آژیر و انفجار تمام نمیشوند؛ گاهی در ذهنمان میمانند، آرام و بیصدا، و کمکم شکل زندگیمان را تغییر میدهند. ذهنیتی که از ما قربانی میسازد، اغلب سالها پس از بحران هم در ما دوام میآورد؛ در زبانمان، در حافظه جمعیمان، در روایتهایی که هر روز برای خودمان تکرار میکنیم.
مشکل آنجاست که این ذهنیت، اگر درمان نشود، پنهانیترین بخش توان ما برای کنش، تصمیمگیری و حرکت جمعی را تضعیف میکند. ما را از امکان تغییر دور میکند؛ نه فقط در ساحت فردی، که در افق اجتماعی.
این گزارش، تلاشی است برای فهم ریشههای این باور، اثرات ماندگارش، و راههایی که میتوانیم از دل آن، راهی بهسوی بازیابی قدرت شخصی و جمعی خود پیدا کنیم.
۱. قربانیبودن بهمثابه یک ساخت ذهنی: چرا این باور در بحران فعال میشود؟
احساس قربانیبودن، گرچه ریشه در واقعیتهای عینی دارد، اما ساختی روانشناختی نیز هست که در مواجهه با خشونت، سرکوب یا تروماهای مزمن شکل میگیرد. روانشناسان اجتماعی همچون Janoff-Bulman در نظریه «جهان عادل» (Just World Theory) میگویند که ما بهطور ناخودآگاه میخواهیم جهان را مکانی منصفانه ببینیم؛ جایی که اگر بدیای رخ میدهد، باید دلیلی داشته باشد.
اما در جنگ، این تصور فرو میریزد. وقتی بیدلیل عزیزانمان را از دست میدهیم، شغلمان نابود میشود یا آیندهمان محو میشود، مغزمان برای ترمیم معنا، به این سمت میرود که: «من قربانیام». این سازوکار، در ابتدا محافظ است؛ هویتی که به ما اجازه میدهد درد را بشناسیم و بپذیریم. اما اگر در آن بمانیم، تبدیل به قفسی میشود که ما را از اقدام، امید و معنا جدا میکند.
از منظر جامعهشناسی نیز، جوامعی که تجربههای طولانیمدت جنگ، استعمار یا سرکوب را از سر گذراندهاند، ممکن است به شکل جمعی نیز به این هویت انس بگیرند. این را در ادبیات پسااستعماری یا تحلیلهای فرهنگی از جوامع خاورمیانهای بارها دیدهایم: نگاهی به تاریخ نه از منظر مقاومت، بلکه از منظر سوگواری ممتد.
۶ راهکار عملی برای تسلی در ترومای جمعی
۲. چگونه باور به قربانیبودن را در خود شناسایی کنیم؟
پیش از هر چیز، باید بدانیم که این احساس در ما هست. آن را نادیده نگیریم یا سرکوب نکنیم. نشانههای آن ممکن است اینگونه ظاهر شود:
• احساس دائمی بیعدالتی و بیقدرتی
• مقایسه مستمر خود با دیگران و حس «ما همیشه بدبختتریم»
• تعمیم دادن یک رنج خاص به کل هویت (مثلاً «ما همیشه مورد ظلم بودیم»)
• تمایل به دیدهشدن فقط از طریق رنج
این نشانهها الزماً بیمارگونه نیستند، اما میتوانند ما را از ظرفیتهای کنشگرانهمان دور کنند.
۳. پذیرش، نه فراموشی: تمرینهایی بر اساس درمان ACT
رواندرمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد (Acceptance and Commitment Therapy) بهجای تلاش برای حذف افکار منفی، از ما میخواهد که آنها را ببینیم، بپذیریم، و سپس بهجای درگیری با ذهن، با ارزشهای خود زندگی کنیم.
برخی تمرینهای کلیدی ACT برای مواجهه با احساس قربانیبودن:
الف. تمرین فاصلهگذاری شناختی
بهجای گفتن «من قربانیام»، بگوییم «این فکر را دارم که قربانیام». این فاصله زبانی به مغز کمک میکند تا میان واقعیت و تفسیر تمایز بگذارد.
ب. پذیرش
سعی نکنید حس بیعدالتی را فوراً حذف کنید. آن را همانگونه که هست بنویسید، بدون قضاوت. مثلاً: «الان احساس بیقدرتی دارم». پذیرش اولین قدم برای حرکت است. شجاعت آسیبپذیری داشته باشیم.
ج. تمرکز بر ارزشها
از خود بپرسید: اگر درد من ناپدید شود، دوست دارم چه کسی باشم؟ بهجای تمرکز بر آنچه از ما گرفته شده، به آنچه هنوز میتوانیم بسازیم فکر کنیم. برای کسی که عزیزش را از دست داده، شاید «مهربانی»، «مراقبت از دیگران»، یا «آگاهیبخشی» به ارزش تبدیل شود.
د. کنش متعهدانه
هر روز یک کار کوچک انجام دهید که به ارزشهای شما نزدیک باشد؛ حتی اگر در ابتدا بیمعنا بهنظر برسد. مثل کمک به سالمندان، نوشتن، شنیدن درد دیگران یا محافظت از کودکی.
انسان، قهرمان تاریکترین سایههای زندگی
روایتهای تاریخی و جمعی: ما تنها نیستیم
در تاریخ جهان، ملتهایی بودهاند که بارها با جنگ، تروما و استعمار مواجه شدهاند، اما با بازخوانی روایتها، هویت قربانی را به هویت بازسازیشده تبدیل کردهاند.
کشورهایی مانند رواندا پس از نسلکشی، با کمک روایتهای شفابخش، عدالت ترمیمی و ترویج گفتوگو به بازسازی هویت ملی پرداختند. در آفریقای جنوبی، کمیسیون حقیقت و آشتی نقش کلیدی داشت. در آرژانتین، مادران میدان مایو سالها با سکوت معنادار خود علیه فراموشی ایستادند.
ما نیز در تاریخ خود نمونههایی از مقاومت بیصدا و هوشمندانه داریم. روایتهایی که در آن، نه با شعار، بلکه با رفتار، پاسخ دادهایم. مثل زنانی که در دل جنگ، کلاسهای سوادآموزی را ادامه دادند.
اگر به این روایتها گوش دهیم، درمییابیم که ما فقط رنج نکشیدهایم؛ ما دوام آوردهایم.
از قربانیبودن تا مسئولیتپذیری انسانی
اینکه ما در موقعیتی ناعادلانه هستیم، حقیقتی انکارناپذیر است. اما اینکه بمانیم در نقش قربانی، انتخابی ناآگاهانه است. روان ما، اگر فرصت داشته باشد، بازسازی میکند. اما نیازمند فضایی امن، روایتهایی توانمندساز و تمرینهایی روزانه است.
ما میتوانیم صدای رنج را بشنویم، اما در آن غرق نشویم. میتوانیم از خاکستر خشم و غم، معنا بسازیم. و میتوانیم بگوییم: بله، ما درد کشیدهایم. اما ما تنها درد نیستیم.