مهرنوش ۳۱ ساله است. تنها مدت کوتاهى پس از درگذشت مادرش به دلیل سرطان، فهمید خودش هم درگیر همین بیماری شده است. طبیعتا روبرو شدن با این مسأله در ابتدا چندان آسان نبود.
در چنین شرایط سختی سؤالهایی نظیر «آیا این عدالت است؟» یا «چرا من؟» به ذهن هر کسی خطور میکند، اما مهرنوش تلاش کرد راه متفاوتی را برگزيند.
تصمیم گرفت به حال دیگران مفید باشد و قصههای جنگیدن با سرطان را با مردم به اشتراک بگذارد و آگاهی عمومی را در این زمینه افزایش دهد. مهرنوش دنیا را بدهکار خودش نمیدانست و برعکس، سعی کرد با تغییر نگاهش چیزی را به دنیای دوروبرش اضافه کند. او معتقد است که نباید ذهنش را درگیر چیزهایی که رویشان کنترلی ندارد، کند. و در مقابل بر این باور است که «اگر تلاش کنی حال دیگران را خوب کنی، یک معجزه اتفاق میافتد.»