وقتی بدن، بعد از جنگ، صدایش را پس می‌گیرد

چرا بعد از پایان جنگ یا بحران، هنوز خسته‌ایم؟

در بسیاری از مناطق درگیر بحران، زمانی می‌رسد که صداها خاموش می‌شوند، خیابان‌ها آرام می‌گیرند و مردم تلاش می‌کنند به زندگی بازگردند. اما در پسِ این «آرامش»، بدن و روان انسان‌ها هنوز درگیرند. آن‌چه ما به‌ظاهر «پایان بحران» می‌نامیم، در درون ما تازه آغاز ترمیم است.

بدن ما چگونه بحران را به یاد می‌سپارد؟
در طول جنگ یا هر بحران حاد، سیستم عصبی انسان در حالت «بقا» یا همان fight-flight-freeze قرار می‌گیرد. این پاسخ طبیعی به تهدید، با ترشح مداوم هورمون‌هایی مانند کورتیزول و آدرنالین همراه است که به ما کمک می‌کنند زنده بمانیم. اما مشکل اینجاست که وقتی تهدید تمام می‌شود، بدن فوراً از این وضعیت خارج نمی‌شود.
بر اساس یافته‌های عصب‌روانشناسی، بدن انسان حافظه‌ای متفاوت از ذهن دارد؛ چیزی که محققانی مثل بسل ون درک در کتاب The Body Keeps the Score به‌تفصیل درباره‌اش صحبت کرده‌اند. یعنی حتی اگر ذهن ما فراموش کند یا بخواهد فراموش کند، بدن همچنان در «حالت هشدار» باقی می‌ماند. این حافظه بدنی، خود را در قالب خستگی، بی‌خوابی، اضطراب بی‌دلیل، تحریک‌پذیری، یا حتی دردهای جسمی مزمن نشان می‌دهد.

خستگی شناختی و پسا‌فعال‌سازی عصبی
یکی از اثرات ماندگار پس از جنگ، پدیده‌ای به نام خستگی شناختی است. در این وضعیت، مغز برای مدت طولانی در حالت مراقبت و هشدار بوده، و حالا برای بازسازی منابع شناختی خود، بخشی از عملکردهایش را کاهش می‌دهد. تمرکز کم، فراموش‌کاری، ناتوانی در تصمیم‌گیری یا احساس گیجی، بخشی از نشانه‌های این فرسودگی هستند.
همچنین مفهومی به نام post-neural activation یا «پسا‌فعال‌سازی عصبی» در علوم اعصاب مطرح است که به اثرات تأخیری استرس‌های شدید بر بدن اشاره دارد. در این حالت، حتی پس از حذف عامل تهدید، شبکه‌های عصبی بدن هنوز در حالت آماده‌باش‌اند و مغز همچنان سیگنال‌های خطر ارسال می‌کند.

روان، هنوز در حال درک اتفاق است
ما انسان‌ها تنها «از» بحران عبور نمی‌کنیم؛ ما «در» آن تغییر می‌کنیم. به‌ویژه در موقعیت‌هایی مانند جنگ یا ترومای جمعی، ذهن ما گاهی ماه‌ها یا حتی سال‌ها در تلاش است تا معنای این رویداد را بفهمد. این وضعیت در روانشناسی تحت عنوان اختلال تطبیق یا adjustment disorder شناخته می‌شود: زمانی که فرد نتوانسته به‌درستی با رویداد پیش‌آمده کنار بیاید.
در این مرحله، مغز به‌جای سرعت گرفتن، کند می‌شود؛ چون برای درک بهتر تجربه، نیاز به مکث دارد. ذهن به گذشته بازمی‌گردد، صحنه‌ها را مرور می‌کند، و گاهی هنوز درگیر «اگرها» و «ای‌کاش‌ها»ست.

پس حالا چه باید کرد؟
راه‌حل‌های ساده، اما علمی برای بازسازی روان و بدن

۱. فقط یک کار در روز
مطالعات حوزهٔ مراقبت‌های پساتروماتیک پیشنهاد می‌دهند که یکی از مؤثرترین مداخلات، کاهش بار تصمیم‌گیری و تمرکز بر یک فعالیت ساده در روز است. این کار به مغز فرصت می‌دهد تا از حالت «حالت بقا» به حالت «بازسازی» برگردد. از تهیه یک وعده غذا تا مرتب‌کردن یک گوشه خانه؛ مهم نیست چقدر کوچک باشد. مهم این است که مغز احساس کند کنترل دارد.

۲. حضور بی‌قضاوت در لحظه
برخلاف تصور رایج، مدیتیشن یا ذهن‌آگاهی (Mindfulness) به معنای خالی‌کردن ذهن نیست؛ بلکه به معنای «دیدن» بدون «تحلیل» است. یافته‌های بسیاری از جمله پژوهش‌های مرکز تحقیقات ذهن‌آگاهی دانشگاه ماساچوست نشان داده‌اند که تمرین‌های حضور در لحظه، مانند گوش‌دادن به صداهای اطراف یا حس‌کردن سطح تماس بدن با زمین، باعث کاهش فعالیت بیش‌ازحد آمیگدالا (بخشی از مغز که مسئول ترس است) می‌شود.

۳. اتصال بدنی، آرام و بی‌ادعا
در لحظات بحران، ما از بدن‌مان «جدا» می‌شویم. یکی از روش‌های علمی و مؤثر برای بازیابی آرامش، تمرین‌هایی است که احساس بدنی را بازمی‌گردانند. به این روش‌ها در روان‌درمانی جسم‌محور، grounding گفته می‌شود. حتی تمرین ساده‌ای مثل ایستادن با پای برهنه روی زمین و توجه به تماس پاها با سطح زمین، می‌تواند سیگنالی برای خاموش‌کردن هشدار مغز باشد.

۴. گفت‌وگو، حتی کوتاه
در دل ترومای جمعی، انسان‌ها با چیزی به نام ترومای ارتباطی نیز مواجه می‌شوند: حس اینکه «هیچ‌کس نمی‌فهمد» یا «کسی نیست که گوش کند». پژوهش‌های متعددی از جمله در مدل‌های درمانی مبتنی بر دلبستگی، تأکید دارند که حتی یک مکالمه کوتاه و همدلانه، می‌تواند محور تنظیم مجدد احساس امنیت در مغز باشد.
گفت‌وگو، نه لزوماً برای حل‌کردن، بلکه برای دیده‌شدن، شنیده‌شدن، و تداوم ارتباط، یکی از ابزارهای کلیدی ترمیم پس از بحران است.

مهربانی با خود، نخستین قدم بازسازی
در پایان، باید یادآوری کنیم که آن‌چه در بدن و ذهن‌مان تجربه می‌کنیم، نقص یا ضعف نیست. این‌ها واکنش‌های بدنی و روانی طبیعی به شرایطی غیرطبیعی‌اند.

جنگ، بدن را از تعادل خارج می‌کند؛ اما بدن توانایی بازگشت به تعادل را نیز دارد، اگر ما به آن زمان، فضا و مهربانی بدهیم.
تلاش برای «عادی‌بودن» بلافاصله پس از بحران، خود نوعی خشونت درونی است. شاید بهتر باشد به جای تلاش برای بازگشت به آن‌چه بودیم، اجازه دهیم آن‌چه اکنون هستیم، به‌آرامی رشد کند، ترمیم شود، و صدای خودش را بازیابد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.