۱۲ روز، فقط ۱۲ روز کافی بود تا همهچیز عوض شود.
زمانی کوتاه، اما آنقدر پُر از اضطراب، خشم، اشک، سردرگمی و بیپناهی بود که انگار یک عمر گذشت. در همین بازه، ما چه در متن بحران، چه در حاشیهی آن تبدیل شدیم به آدمهایی دیگر: آدمهایی که با صدای انفجار از خواب پریدند، آدمهایی که با هر پیامرسانی بهدنبال «خبری از عزیزانشان» بودند، آدمهایی که نمیدانستند فردا هستند یا نه.
پادکست «آن ۱۲ روز» محصول همین روزهاست.
این پروژه از دل سلامتپاد متولد شد؛ شبکهای که از سال ۱۳۹۵ برای توانمندسازی و سلامت اجتماعی و گروههای بهحاشیهراندهشده و روایت تجربههای زیسته فعالیت میکرد و با شروع جنگ ایران و اسراییل دوباره زنده شد؛ برای مراقبت از «صداهایی که شنیده نمیشوند.» در «آن ۱۲ روز»، ما بهجای روایت رسمی و خبری جنگ، به سراغ روایتهای شخصی، چندلایه و انسانی رفتیم. اینجا نه حرف از آمار است، نه تحلیل ژئوپلیتیک. اینجا پایِ درد دل و سکوت و گریه و خاطره در میان است. ما تلاش کردهایم صدای کسانی را ثبت کنیم که تجربهی جنگ برایشان شخصی بوده است. این صداها گاه شنوایی نداشتهاند، و گاه با بغض، حرفشان را خوردهاند.
پادکست «آن ۱۲ روز» محصول روز و شبهای جنگ ایران و اسراییل است.
روایتهایی از:
مادران و پدرانی که نمیدانستند چهطور فرزندانشان را آرام کنند
کادر درمانی که هم درد جسمی دیدند، هم روحی
افرادی که با معلولیت یا نیازهای خاص، بحران را طور دیگری تجربه کردند
کسانی که خارج از ایران بودند و قلبشان با کسانی در ایران میتپید
مهاجران افغانستانی که زخمهای قدیمیشان دوباره سر باز کرده است
و شهروندانی که نمیدانستند «بعد» از این جنگ، زندگیشان چه شکلی خواهد داشت.
این پادکست با هدف ساختن حافظه جمعی، ثبت تاریخ شفاهی و ایجاد امکان همدلی منتشر میشود.
در روزهایی که جنگ به خانهها آمد، مامان و باباهایی بودند که تنها دغدغهشان محافظت از کودکی فرزندانشان بود؛ در میان انفجارها، سایهها، و پنجرههای شکسته.
کودکانی که دیگر نمیتوانستند از آغوش والدینشان جدا شوند، و والدینی که دیگر نمیتوانستند حقیقت جنگ را پنهان کنند.
این قسمت از پادکست «آن دوازده روز»، روایت مامان و باباهایی است که در آن روزها، همزمان که خود از وحشت و اندوه در امان نبودند، تلاش کردند جهانی آرامتر برای فرزندانشان بسازند.
در ادامه، گفتوگو با فاطمه اسلامی، مددکار اجتماعی و متخصص کار با کودک، نگاهی تحلیلیتر به این تجربهها ارائه میدهد؛ نگاهی که میتواند مسیر عبور از بحران را روشنتر کند.
این قسمت از پادکست درباره افرادی است که در ۱۲ روز جنگ مراقب دیگران بودند.
روایتهایی که میشنویم از پزشکی است که زمان حمله به تجریش در بیمارستان بوده،
مربی خیریهای که با مسئولیت خودش بالای ۲۰ کودک را از تهران خارج کرده،
مسئولان خانه امنی که تلاش کردند آن خانه مثل همیشه امن بماند،
روانشناسی که مراقب خانوادههای کودکان مبتلا به سرطان بوده،
پزشکی که با خانوادهش جنگیده برای ماندن در بیمارستان و مراقبت از آدمها
زنی که مراقب خواهر مبتلا به اتیسمش بوده،
پزشک داروخانهای که استیصال و غم آدمها را از نزدیک دیده
و مربی انجیاویی که همه آن روزها را کنار بچههای کمتوان ذهنی بوده است.
در ادامه، طلا هاشمینژاد، روانشناس، نگاهی تحلیلیتر به این تجربهها ارائه میدهد؛ نگاهی که میتواند مراقبت را طور دیگری معنا کند.
مادران و پدرانی که نمیدانستند چهطور فرزندانشان را آرام کنند
مهاجران افغانستانی که زخمهای قدیمیشان دوباره سر باز کرده است
کادر درمانی که هم درد جسمی دیدند، هم روحی
افرادی که با معلولیت یا نیازهای خاص، بحران را طور دیگری تجربه کردند
کسانی که خارج از ایران بودند و قلبشان با کسانی در ایران میتپید
و شهروندانی که نمیدانستند «بعد» از این جنگ، زندگیشان چه شکلی خواهد بود
در طول ضبط این پادکست، بارها اشک ریختیم، بارها سکوت کردیم، و بارها یاد گرفتیم که خوب شنیدن، کار سختیست.
ما معتقدیم روایتگری فقط بازگویی خاطره نیست؛ یک عمل سیاسی، فرهنگی و اجتماعیست.
روایت، شکلی از بازسازی حافظه است؛ و حافظه، بنیانی برای تابآوری.
پادکست «آن ۱۲ روز» با هدف ساختن حافظه جمعی، ثبت تاریخ شفاهی و ایجاد امکان همدلی منتشر میشود.
«آن ۱۲ روز» فقط درباره یک جنگ نیست. درباره این است که وقتی جنگ به زندگی روزمره ما نزدیک میشود، چه تغییری در ما اتفاق میافتد. و آیا میتوان از دل این تاریکی، راهی به روشنایی زد؟
اگر شما هم روایتی متفاوت دارید، خوشحال میشویم آن را با ما در میان بگذارید.