آن‌چه جنگ با ما کرد، وقتی دیگر صدایی نبود

بی‌انگیزگی و بلاتکلیفی در پساجنگ؛ چرا ذهن ما از حرکت می‌ایستد؟

جنگ که تمام می‌شود، تصور عمومی این است که حالا همه‌چیز باید به روال عادی برگردد. صداها خاموش شده، خانه‌ها دوباره ساکن شده‌اند، و خیابان‌ها آرام‌اند. اما آنچه دیده نمی‌شود، جغرافیای تازه‌ای‌ست که در ذهن‌ها ساخته شده: سرزمینی نامرئی از بلاتکلیفی، بی‌انگیزگی، و گاهی حسی گنگ از بی‌جهت‌بودن.

اگر این روزها احساس می‌کنید که نمی‌توانید تصمیم بگیرید، نمی‌دانید از کجا شروع کنید، یا حتی کارهای ساده هم بی‌معنا به نظر می‌رسند، شما تنها نیستید. آنچه تجربه می‌کنید، بخشی از یک پدیده روانی گسترده‌تر است که در بسیاری از جوامع پس از جنگ یا بحران‌های شدید اجتماعی دیده شده است.

ذهنی که نمی‌خواهد تصمیم بگیرد

روان‌شناسان از مفهومی به نام فرسودگی شناختی (Cognitive Fatigue) یاد می‌کنند؛ حالتی که در آن ذهن، به‌واسطه قرار گرفتن مداوم در معرض استرس و ابهام، قدرت پردازش، قضاوت و تصمیم‌گیری خود را از دست می‌دهد. در روزهای جنگ، ما درگیر بقا بودیم. انتخاب‌ها، یا فوری بودند یا بیرون از اراده ما. اما حالا که خطر از ظاهر عقب نشسته، ذهن ما تازه با حجم انباشته‌ای از «تصمیم‌های به‌تعویق‌افتاده» روبه‌رو می‌شود:

از کجا شروع کنم؟ چه چیز هنوز مهم است؟ آینده‌ام کدام است؟

در چنین وضعیتی، افراد اغلب به‌جای حرکت، در سکون فرو می‌روند. نه از روی تنبلی یا ناتوانی، بلکه چون ذهن، موقتاً راهی برای معنا دادن به مسیر پیش‌رو نمی‌یابد.

وقتی انگیزه فرو می‌ریزد: چه چیزی پشت این سکوت نهفته است؟

بی‌انگیزگی پس از بحران، صرفاً یک حالت روانی ساده نیست. مطالعات انجام‌شده در جوامعی که جنگ را پشت سر گذاشته‌اند، نشان داده که این بی‌تحرکی، در واقع بازتابی از واکنش شدید به ضربه روانی (Trauma Response) است.

ذهن، برای محافظت از خود، گاهی مکانیسمی را فعال می‌کند که در روان‌شناسی به آن numbing یا «بی‌حسی روانی» می‌گویند. یعنی برای نجات یافتن از درد مداوم، احساس‌ها خاموش می‌شوند. اما وقتی احساس‌ها خاموش شوند، شور و انگیزه هم با آن می‌رود.

در عین حال، احساس فقدان کنترل هم نقش بزرگی دارد. در جریان جنگ، کنترل از زندگی ما خارج شده بود؛ حالا هم اگر ساختارهای حمایتی کافی نباشند، احساس می‌کنیم هنوز چیزی درون ما گیر کرده: انگار هنوز منتظریم که کسی راه را نشان دهد، یا حادثه‌ای دیگر، همه‌چیز را تعیین کند.

نمونه‌هایی از جهان: رنج مشترک، راه‌حل‌های متنوع

این احساس تنها مختص ما نیست. در بسیاری از کشورهایی که در سال‌های اخیر تجربه جنگ یا فروپاشی اجتماعی داشته‌اند، پدیده‌ای مشابه دیده شده است.

در رواندا پس از نسل‌کشی، بسیاری از بازماندگان برای ماه‌ها هیچ‌گونه فعالیت اقتصادی یا اجتماعی انجام ندادند. تنها پس از راه‌اندازی حلقه‌های گفت‌وگوی گروهی (peer circles)، که در آن بازماندگان تجربه‌هایشان را به اشتراک می‌گذاشتند، آرام‌آرام مسیر بازسازی آغاز شد.

در سری‌لانکا، پس از پایان جنگ داخلی، دولت و سازمان‌های بین‌المللی به‌جای تمرکز صرف بر بازسازی فیزیکی، برنامه‌ای به نام Mental Health Integration را پیش بردند. پزشکان عمومی آموزش دیدند که چطور علائم افسردگی و بی‌انگیزگی پس از جنگ را تشخیص دهند و ارجاع دهند.

در کلمبیا، پس از دهه‌ها درگیری، گروه‌هایی از مددکاران اجتماعی با تمرکز بر بازتعریف روایت فردی به افراد کمک کردند تا داستان زندگی خود را از نو بنویسند: نه فقط به‌عنوان قربانی، بلکه به‌عنوان کسی که هنوز توان تأثیرگذاری دارد.

ما به چه چیزهایی نیاز داریم؟

۱. معنا، پیش از برنامه

پیش از آنکه تقویمی از کارها و برنامه‌های زندگی بریزیم، باید به این سوال پاسخ دهیم: چرا باید ادامه بدهم؟ بازسازی انگیزه، بدون بازسازی معنا ممکن نیست. برای برخی، این معنا از دل ایمان درمی‌آید، برای دیگران از دل مسئولیت اجتماعی، عشق، یا فقط یک پروژه کوچک اما قابل کنترل.

۲. تصمیم‌های کوچک، بازگشت به کنترل

پیشنهاد روان‌درمانگران برای دوران بلاتکلیفی ساده است:

کوچک تصمیم بگیر.

هر روز، فقط یک تصمیم کوچک: مرتب‌کردن اتاق، پختن غذایی خاص، نوشتن یک پاراگراف. این تصمیم‌ها، مثل قطعات لگو، ذهن ما را دوباره با حس کنترل و پیروزی پر می‌کنند.

۳. حلقه‌های کوچک انسانی

همان‌طور که جنگ ساختارهای بزرگ را فروریخت، بازسازی نیز از حلقه‌های کوچک آغاز می‌شود. گروه‌های گفت‌وگو، دورهمی‌های ساده، تماس‌های تلفنی برای پرسیدن حال یکدیگر، همه می‌توانند احساس «در میان بودن» را برگردانند. و این «در میان بودن»، پایه امید است.

۴. تنظیم مصرف رسانه

در پساجنگ، رسانه‌ها ادامه‌ی میدان نبرد می‌شوند. اگر بی‌وقفه در معرض روایت‌های تلخ، تصاویر ترسناک و تحلیل‌های متضاد باشیم، ذهن‌مان نمی‌تواند آرام بگیرد.

تنظیم مصرف رسانه، درست مانند تنظیم خواب و تغذیه، بخشی از مراقبت روانی است.

بازسازی، از ذهن آغاز می‌شود

ما ممکن است خانه‌ها را از نو بسازیم، اما اگر ذهن‌ها همچنان در آشوب باقی بمانند، هیچ بازسازی‌ای کامل نخواهد بود. بی‌انگیزگی، اگر فهمیده و جدی گرفته شود، نه نشانه شکست، بلکه دعوتی است به ایستادن، تامل، و معنا بخشیدن دوباره.

ذهن ما، پس از جنگ، نه فقط نیاز به درمان، که نیاز به داستان تازه دارد. داستانی که در آن، ما فقط بازمانده نیستیم؛ بلکه سازنده‌ایم. حتی اگر امروز، فقط یک آجر کوچک از امید را در دل خود گذاشته باشیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.