وقتی آدمها مهاجرت میکنند، معمولاً قصهشان با یک تصویر پرشور از آزادی، پیشرفت، و «شدن» آغاز میشود. از جوانی که آرزوی تحصیل در بهترین دانشگاهها را دارد تا خانوادهای که برای آیندهای بهتر فرزندانش بار سفر میبندد، همه یک چیز را میخواهند: رشد. اما آنسوی این اشتیاق، مسیری قرار دارد که گاه به یک مقصد ناخوشایند ختم میشود: رکود، سردرگمی، و گیر افتادن در منطقه خاکستری «میانمایگی»
میانمایگی چیست و چرا در مهاجرت بروز میکند؟
در روانشناسی و جامعهشناسی، میانمایگی فقط به معنای «معمولی بودن» نیست. بلکه به تجربهای اشاره دارد که در آن، فرد نه به رشد اصیل دست مییابد و نه بهطور کامل با محیط جدید همافق میشود. نوعی ایستایی که در آن، مهاجر احساس میکند در حاشیه مانده است: نه به کشور مبدأ تعلق دارد، نه در کشور مقصد جایگاهی برایش فراهم شده.
ساختارهایی که میانمایگی را بازتولید میکنند
کشورهای مهاجرپذیر اغلب بر پایه نیازهای بازار کار طراحی میشوند، نه رؤیاهای فردی. بسیاری از مهاجران تحصیلکرده، بهویژه از کشورهای جنوب جهانی، ناچارند در مشاغلی فعالیت کنند که ارتباطی با مهارت یا سطح تحصیلاتشان ندارد. این عدم تطابق، به مرور منجر به فرسایش روانی و حرفهای شده و میانمایگی را بدل به تجربهای جمعی میکند.
وقتی ذهن به میانمایگی خو میگیرد
ذهن مهاجر، در مواجهه با طردهای نرم اجتماعی، کمبود حمایت، فشار مالی و زبان جدید، گاهی دست به عقبنشینی میزند. به جای پیگیری آرمانها، استراتژی «بقا» را انتخاب میکند. در این وضعیت، فرد ممکن است به حداقلها رضایت دهد، نه از سر رضایت واقعی، بلکه برای فرار از اضطرابِ «هیچکجا نبودن.»
سکوت، چهره دیگر میانمایگی
سکوت یکی از خطرناکترین پیامدهای میانمایگیست. بسیاری از مهاجرانی که دچار رکود درونی شدهاند، ترجیح میدهند نارضایتی خود را بیان نکنند؛ نه در جمع، نه حتی با خود. عکسهای سفر، لیوان قهوه در کافهای دنج، یا چند کلمه طنز در توییتر، اغلب نقابیاند بر صورت خستگی. اما زیر این سکوت، نوعی سوگواری بیصدا جریان دارد: سوگواری برای خودی که قرار بود بشویم و نشدیم.
در آینه یک روایت: پادکست «آن دوازده روز» و مهاجرانی که میانمایه نمیمانند
در میانه همه این سکوتها، روایتهایی هستند که سعی میکنند با این تجربه مواجه شوند. پادکست سلامتپاد، در فصل ویژهای با عنوان «آن دوازده روز» که به روایت جنگ اخیر ایران و اسرائیل میپردازد، اپیزودی را به ایرانیان مهاجر اختصاص داده است. در این قسمت، صدای کسانی را میشنویم که در میان جنگ و دوری، با پرسشهای بنیادینی درگیر شدهاند: تعلق کجاست؟ ما که رفتهایم، چرا هنوز درگیر دردهای آنجاییم؟ اگر برگشتن ممکن نیست، آیا میتوان معنا را بازسازی کرد؟
این اپیزود یادآور میشود که تجربه مهاجرت، الزاماً به میانمایگی ختم نمیشود. بلکه اگر مجال روایت و تأمل پیدا کند، میتواند به آگاهی و حتی شکوفایی منجر شود. روایت این مهاجران، نمونهای است از افرادی که سکوت نکردهاند، بلکه صدای خود را از لابهلای بحرانها بیرون کشیدهاند.
راههای برونرفت: چگونه از دام میانمایگی رها شویم؟
بازتعریف موفقیت
موفقیت در مهاجرت، اگر صرفاً به معیارهای بیرونی (درآمد، عنوان شغلی، محل زندگی) وابسته باشد، اغلب دستنیافتنی یا ناکافی به نظر میرسد. اما بازتعریف آن بر اساس رشد درونی، تجربهزیستن آگاهانه، و همآوایی با مسیر شخصی، میتواند رهاییبخش باشد.
اتصال به ریشهها
حفظ پیوند با زبان مادری، فرهنگ، و تاریخ شخصی، نه تنها باعث انزوا نمیشود، بلکه امکان تلفیق هویتی و تثبیت روانی را فراهم میکند. ادغام فرهنگی، نه به معنای فراموشی گذشته، که به معنای پیوستن فعالانه به اکنون است.
ساختن اجتماعهای معنادار
گروههای همدل، حلقههای گفتوگو، فضای خلاقانه یا جمعهای کوچک دوستانه، میتوانند مهمترین پادزهر علیه میانمایگی باشند. در اجتماع است که معنا دوباره شکل میگیرد.
پذیرش مسیرهای جایگزین
گاه مسیر مهاجرت، ما را به جاهایی میبرد که در ابتدا تصورش را نداشتیم. اما اگر ذهن ما آمادهی کشف امکانهای جدید باشد، شاید همان مسیرهای «غیرمنتظره» دروازهای باشد به خلاقیت، آزادی، یا حتی آرامش.
میانمایگی یک توقف است، نه تقدیر
میانمایگی، بخش پنهان تجربهی مهاجرت است؛ اما نه حتمی، نه غیرقابلعبور. مهاجرانی که روایت میکنند، اجتماع میسازند، با خودشان صادق میشوند، و از رؤیاهای فراموششده بازمیگردند، میتوانند از این وضعیت عبور کنند.
مهاجرت، تنها وقتی به «شدن» ختم میشود که نه فقط جغرافیا، بلکه نسبت فرد با خویشتن و با جهان دگرگون شود.