ما همه درد و غم را تجربه کردهایم و این یک حس سالم و عادی است؛ اما غرق شدن در این حس بسیار تخریبکننده است. غرق شدنی که فرد را در حس ترحم به خود و خودکمبینی بیشتر و بیشتر فرو میبرد. نقطه بغرنج ماجرا هم دقیقا همینجاست.
ترحم به خود میتواند شما را به کلی تغییر دهد تا زمانی که روحیهتان را تخریب کند. این افکار باعث میشود فکر و ذهنتان به سمت منفینگری رود اما میتوانید انتخاب کنید که شرایط را عوض کنید.
ترحم به خود؛ چرا دلمان به حال خودمان میسوزد؟
به این چند سوال فکر کنیم: آیا مرتبا فکر میکنیم شرایط ما از هر کسی بدتر است؟ همه اتفاقات بهخاطر بدشانسی ماست؟ در زندگیمان بیشتر از زندگی هر کسی مشکلات روی هم تلنبار میشوند؟ هیچ کس ما را درک نمیکند؟ ترجیح میدهیم با مردم فقط راجع به مشکلات حرف بزنیم تا اتفاقات خوب؟ هیچچیزی در زندگی در نظرمان عادلانه نیست؟ چیزی برای شکرگزاری پیدا نمیکنیم؟ نسبت به خودمان احساس ترحم داریم؟
افتادن در این تلههای فکری خیلی راحت است. وقتی به خودمان ترحم داریم در هر شرایطی که باید با ترسهایمان رودرو شویم سعی میکنیم انکارش کنیم یا آن را عقب بیندازیم.
از هرگونه مسئولیتپذیری بابت کارهایمان دوری میکنیم. احساس ترحم برایمان زمان میخرد در عوض اینکه بخواهیم به سمت جلو حرکت کنیم. اغراق کردن راجع به شرایط بد به ما این حق و توجیه را میدهد که چرا در راستای کار یا فعالیتی که انجام میدهیم، پیشرفتی نداریم.
قدرت شخصیت ساختنیست، نه اتفاقی
ترحم به خود؛ بیچاره من!
خیلیها ازترحم کردن نسبت به خودشان استفاده میکنند تا توجه مردم را نسبت به خودشان جلب کنند. شبیه به جمله “بیچاره من!.” این روش میتواند در برخوردهای اول یک سری حس مهربانی و ترحم و حرفای قشنگ از سمت مردم داشته باشد. برای کسانی که از تنهایی و طرد شدن میترسند این راه غیرمستقیمی است تا توجه و کمک مردم را به دست بیاورند.
متاسفانه این حس بدبختی و ترحم به خود که افراد دارند باعث میشود که دائما به دنبال جذب کردن افراد به سمت خودشان باشند و خیلی وقتها در این تجمعها کسی که بیشترین توجهها رو به خودش میکشد گویا جام قهرمانی را برنده شده است.
این حس ترحم به خود باعث میشود از زیر بار مسئولیت کارهای اشتباهمان در برویم. اینکه به رییسمان بگوییم چقدر زندگیمان سخت است چون در عمق وجودمان این توقع را داریم که او از ما توقع کار کمتری داشته باشد بابت ترحمی که به وجود آوردهایم.
ترحم به خود گاهی تبدیل به وسیلهای میشود برای دفاع از خودمان. این حس میتواند مشکلات زیادی برای ما به وجود آورد و منجر به مشکلات بزرگتری شود. این حس ترحم به خود مانع از داشتن یک زندگی کامل برای ما میشود چرا که باعث میشود تمام وقتمان را صرف ترحم به خودمان کنیم.
ترحم به خود و نابودی رابطهها
ترحم به خود میتواند منجر به پیامدها و عواقب جبرانناپذیر و مخربی شود. رابطههایمان را هم نابود میکند. چون کسی که خودش را به چشم یک قربانی و یک شخص بیچاره میبیند، نمیتواند شخصیت جذاب و جالبی داشته باشد.
مرتب غر زدن و اظهار ناراحتی کردن راجع به مشکلات و بد بودن زندگی، خیلی زود شخص را از چشم دیگران میاندازد. هیچ وقت کسی را نمیبیند که بگوید ترحم و دلسوزی آن خانم نسبت به خودش من را جذب کرده و برایم دوست داشتنی است.
کاری کنیم تاسف برای خود، دشوار شود
برای اینکه این حس را در وجودمان تسکین دهیم و آرام کنیم باید شفقت و رفتار ترحمآمیز نسبت به خودمان را تغییر دهیم و خود را از غرق شدن در افکار دلسوزانه منع کنیم.
بطور مثال، طوری برخورد کنیم که سخت باشد به خود دلسوزی کنیم. برای حل این مسئله چندین راه حل پیشنهاد میشود.
برای انجام کارهای خیر داوطلب شویم
مشتاق و خواهان انجام کارهای خوب شویم تا ذهنمان از مشکلات و ترحم به خودمان منحرف شود. هنگام کمک کردن به افراد نیازمندی که مشکلات زیادی دارند خیلی برای ما سخت میشود که بخواهیم نسبت به خودمان دلسوزی کنیم.
وقت گذاشتن برای افرادی که گرسنهاند یا سالمندانی که تنها هستند و آخرین خانهای که دارند خانه سالمندان است، یک حس خوب به خاطر کمک کردن به وجود میآورد و حواسمان از دلسوزی نسبت به خودمان و مشکلاتمان پرت میکند.
فعالیتهای مهیج و پرانرژی
انجام فعالیتهای مهیج و پرانرژی مثل ورزش کردن یا فعالیتهای ذهنی باعث میشود تمرکزمان از فکر کردن به بداقبالی و بدشانسی برداشته شود. ثبتنام برای یک کلاس جدید یا خواندن یک کتاب یا شروع تفریحی جدید ذهنیت و طرز فکر ما را میتواند متحول کند.
کلید رهایی از ترحم نسبت به خودمان ایجاد عادتهای جدیدی است که شما را از ترحم و دلسوزی نسبت به خودمان دور کند. در این مسیرها که تلاش میکنیم حس ترحم به خود را از بین ببریم مرتبا باید راههای مختلف را سعی و خطا کنیم.
چرا که یک رفتار و روش مشخص برای همه یک جواب را نمیدهد و برای هر کسی یک روش و راهحل خاصی وجود دارد. اگر هیچ وقت به سمت راه درست قدم برنداریم همیشه همان جایی که هستیم خواهید ماند.
بینش مثبت را جایگزین افکار قربانی بودن خود کنیم
مثال : دو نفر ماشینهایشان در پارکینگ آروم بهم میخورد. یکی از آنها خیلی عصبانی، ناراحت و آشفته پیاده میشود و میگوید “خدایا این همه اتفاقات بد برای امروزم واقعا کافی نیست؟ چرا همه اتفاقات بد برای من میافتد؟!”
شخص دوم از ماشین پیاده میشود سرش را تکان میدهد و میگوید “خدای من چقدر شانس آوردیم که کسی آسیبی ندید”
برای هر دوی این اشخاص یک اتفاق مشترک افتاد اما کاملا دیدگاه هر کدوم از این افراد به اتفاقی که افتاد کاملا متفاوت بود. یکی خودش را قربانی یک اتفاق خیلی فاجعه بار میبیند و دیگری احساس میکرد چه شانس بزرگی نصیبش شده.
این تفاوت رفتار تماما بخاطر تفاوت دیدگاهشان نسبت به زندگیست. ما هم میتوانیم به یک اتفاق در زندگیمان نگاههای متفاوتی داشته باشیم. اگر نگاهمان در زندگی دائما به این صورت باشد که بگوییم” من لیاقتم خیلی بیشتر از اینهاست” همیشه حس دلسوزی نسبت به خودمان خواهیم داشت شبیه به یک قربانی.
اگر از بچهای که پدر و مادرش از هم جدا شدهاند بپرسیم چه چیزی در ماجرای جدایی و طلاق پدر و مادرت برایت خوب بوده “درحالی که در طلاق هیچ نقطه مثبتی ممکن است وجود نداشته باشد، میگوید که از هر دو طرف دوتا دوتا کادو میگیرم.
البته اینکه نگاهمان به موقعیتی که داخلش قرار داریم عوض کنیم اصلا کار راحتی نیست، مخصوصا وقتی که تمام وجودمان از حس ترحم به خودمان لبریز باشد.
خودمان را با عزیزترین فرد زندگیمان جابجا کنیم
فکر کنیم این مشکلات برای کسی که برایمان خیلی عزیز است به وجود آمده بود. چطور او را آرام میکردیم؟ مطمئنا بهش بلند بلند نمیگفتیم “تو بدترین زندگی دنیا رو داری و هیچی درست نیست و هیچ چیزی به تو کمک نمیکند” در عوض سعی میکردیم به او انرژی خوب دهیم، امیدوارش کنیم و جملات مثبت و پرانگیزه به او بگوییم و تشویقش میکردیم که “تو میتوانی” . “تو از پسش برمیآیی”. تمام این جملهها عمیقا از ته دلمان برای کسی است که دوستش داریم، حالا همین حرفهای منطقی و عاقلانه را برای موقعیت خودمان به کار ببریم.
یکی از موارد دیگر این است که مرتبا با خودمان تکرار میکنیم که از کجا معلوم بتوانیم از این موقعیت سخت رد شویم؟ این حس ترحمی که به خودمان داریم خیلی وقتها بهخاطر نداشتن اعتماد بنفس و باور به تواناییهایمان است که به وجود میآید و نمیتوانیم که موانع رو پشت سر بگذاریم.
خیلی وقتها در ضمیر ناخودآگاهمان فکر میکنیم که شاید هیچ وقت نمیتوانیم که از این مشکل رد شویم. اینجاست که باید به خودمان یادآوری کنیم که چه مشکلات و اتفاقاتی را در گذشته توانستیم حل کنیم و از پسشان بربیاییم. تواناییها و تجربیاتی که میتواند کمک کند که اعتماد بنفسمان را افزایش دهیم تا حس ترحم به خودمان را از بین ببریم.
ترحم به خود و فکرهای تلخ
فکرهای تلخی که به ذهنمان میآید که حس ترحممان را نسبت به خودمان بیدار میکند و اعتماد بنفسمان را پایین میآورد را کنار بگذاریم. فکرهایی شبیه به:
- من دیگر حتی یک مشکل جدید را هم نمیتوانم حل کنم و از پسش بربیام.
- چرا همه اتفاقات خوب برای آدمهای دیگر پیش میآید و همه اتفاقات بد برای من؟
- زندگی من هر دقیقه دارد بدتر و بدتر میشود!
- هیچ کس دیگهای با این مشکلات سروکار ندارد و فقط منم که درگیر همه این مشکلاتم!
- نمیشود حتی یه نفس راحت بکشم؟!
اگر بخواهیم با تمرین جلوی این افکار منفی را بگیریم و با افکار مثبت و واقعی جایگزینشان کنیم احتیاج به تلاش و تمرین مداوم وجود دارد. نتیجهاش هم اینکه این فکر و حس ترحم نسبت به خودتان را میتوانید از بین ببرید.
شکرگزاری را جایگزین تاسف خوردن کنیم
احساس تاسف و ترحم و فکر اینکه حقمان بیشتر از این بود و ناراضی هستیم را جایگزین کنیم با شکرگزاری. ذهنمان باید بگوید که من بیشتر از آنچه که حقم هست را الان دارم. برای اینکه شکرگزار باشیم احتیاج به تلاش بیشتری داریم که با یکسری عادات جدید این کار برای ما خیلی آسان خواهد شد که در زندگی شکرگزارتر و خوشحالتر باشیم.
کم کم به قدرشناسی از محبتها، مهربانیها و سخاوتمندی افراد کنارمان شروع کنیم. اتفاقات خوب و خوبیها را در دنیا تایید کنیم و قدردانی کنیم از هر آنچه که داریم.
عادتهایی مثل نوشتن شکرگزاریها شکر کردن با صدای بلند و پرسیدن از مردم که بابت چه چیزهایی شکرگذار هستند کمککننده است. اگر فرزند دارید این عادت را به او هم یاد بدهید و هر روز از او سوال کنید.