والد درون چیست؟ اگر جای کسی بودیم که دوستش داریم با خودمان چگونه رفتار میکردیم؟ این واقعا سوال به درد بخوری است؛ غریزه محبت و مراقبت تنها برای حمایت از کسی است که دوستش داریم نیست، بلکه برای مراقبت از خودمان هم هست؛ متاسفانه عموما یاد نگرفتهایم که غرایز محبتآمیزمان را در مورد خودمان هم به کار ببریم؛ بعضی از ما اصلا نحوه رفتار با خودمان را بلد نیستیم.
اکثرا ما از نوع مراقبتی که در کودکی دریافت کردهایم خشم داریم، اما نهایتا در بزرگسالی خودمان همان نوع مراقبت را به خودمان میدهیم؛ مثلا اگر احساساتمان نادیده گرفته شده باشد، خودمان هم در بزرگسالی احساساتمان را نادیده میگیریم؛ اگر سرزنش شده باشیم، حالا که پدر و مادر حضور ندارند، ما هنوز در درونمان به صداهای سرزنشگر میدان میدهیم.
بهترین خودمان باشیم
چه گفت و گوهایی با خودمان داریم؟
به هرحال زمانی در زندگی فرا میرسد که باید مسئولیت مراقبت از خودمان را به عهده بگیریم؛ وقتش میرسد نوع ارتباطی که میخواهیم با خودمان داشته باشیم را آگاهانه انتخاب کنیم؛ از خودمان بپرسیم: ما چه نوع خود والدینی برای خودمان هستیم؟
اگر والد سرزنشگری در درونمان داریم مچش را بگیریم تا گفت و گوهای درونی را به سمت سازندهتری هدایت کنیم؛ این خودآگاهی شروع فرآیندی است که به آن بازوالدگری میگویند؛ مسیری که در آن گفت و گوهای تخریبگری که با خودمان داریم را تبدیل به گفت و گوهایی سازنده میکنیم.
نقطه اوج ماجرا زمانهایی است که درد را تجربه میکنیم. نگاهی بیاندازیم به اینکه وقتی مشکلی پیش میآید چه دیالوگهایی با خودمان داریم؟
بیشتر بخوانیم: ۱۳ قدم تا رسیدن به بهترین خودمان
انواع والد درون
والد درونی: تقصیر خودته!
برای خیلی از ما یک والد درونی سرزنشگر همیشه حاضر است؛ او آنجا در درونمان حضور دارد که اعلام کند چرا خودمان مقصر هر اتفاق بدی هستیم که برایمان میافتد؛ صدای درونی میگوید: «اگر احساس بدی داری، به خاطر اشتباه خودت است! اگر زمین خوردی و زانویت زخم شده، به خاطر این است که زیادی سریع دویدی.». او معتقد است ما یکطرفه مسبب دردهایمان هستیم.
والد درون: اذیتت کرده؟ حق داشته!
وقتهایی که به هر دلیلی حس طرد شدن داریم این صدا حضور گرم موثر و دارد! این والد درونی همیشه یادآور میشود که چرا شخصی که ما را آزار داده دلیل خوبی برای کارش دارد؛ معمولا دعوتمان میکند طرف مقابل را درک کنیم که چرا این کار را کرده.
صدای درونی از ما میخواهد که ماجرا را از دید طرف مقابل ببینیم؛ مردی که دوستش داری از تو جدا شد؟ لابد به اندازه کافی آزادش نگذاشته بودی! حتما باید بیشتر محبتت را نشان میدادی! شاید توقعاتت زیاد بود! به هر حال در نهایت، او حق داشت که ما را ناامید کند.
استقلال شخصیتی، خاصیتی که همیشه به کارمان میآید
والد درون: حالا برای حلش میخواهی چه کار کنی؟
این والد درونی ما را آرام نمیکند، به جایش به ما میگوید برای رفع مشکلی که ایجاد کردهایم چه کاری باید انجام دهیم. احساس بیحالی میکنیم؟ مهم نیست، در هر صورت خودمان را برداریم و ببریم باشگاه!
او کنار ما نمینشیند، بلکه هلمان میدهد به سمت انجام یک کار. انگار ما موظف به انجام یک عمل در مقابل شرایط هستیم و این وسط حال و احوالمان مهم نیست؛ در حالی که نیاز ما در آن لحظه چیز دیگری است.
والد درون: احساست اشتباه است
رنجیدهایم؟ چون زیادی حساس هستیم؛ ناراحت هستیم؟ زیرا بیش از حد دراماتیک هستیم؛ به هم ریختهایم ؟ چون ضعیفیم؛ عصبانی هستیم؟ چون ظرفیتمان کم است؛ خلاصه اینکه این مراقب به ما یادآوری میکند که احساسات ما آن چیزی نیست که باید باشد و در نهایت، مشکل واقعی خود ماییم!
انکار احساساتی که داریم یکی از مکانیزمهای نیمه خودآگاه دیگری است که والد درونی به ما القا میکند؛ انکار میکند و به جایش به ما برچسب میزند.
هیجانات و احساسات ما بخش جداییناپذیر از زیست ما هستند. هر روز خودشان را بروز میدهند. گاهی اوقات پیش آمده که ما عصبانی شویم و یا اشک بریزیم اما از حرکت خود پشیمان شویم. احساسات ما در این لحظات از زندگی غیرقابل کنترل بهنظر میرسند. نگران نباشیم! این که نمیتوانیم احساساتمان را کنترل کنیم برای همه اتفاق میافتد. اما اگر این اتفاق زیاد رخ میدهد میتوانیم روش تنظیم هیجان و احساسات خود را بیاموزیم.
والد درون: هیچ دلیلی وجود نداره که این احساس را داشته باشی!
بیاعتبار کردن احساسات یکی دیگر از تخریبهای متداول والد درونی است؛ این والد درونی به سرعت به ما میگوید که چرا احساسات ما در دنیای منطق معنی ندارد. مثلا اگر ارائه مهمی داریم و در مورد آن مضطرب هستیم، او میگوید اضطراب ما بی مورد است زیرا همه مخاطبان ما را دوست دارند. پس دلیلی ندارد که این حس را داشته باشیم! با اشاره به یک واقعیت بیرونی، به سادگی تجربه درونی ما را بیاعتبار میکند.
والد درون: احساساتت برام جالب نیست
این والد درونی صرفنظر از اینکه در حال تجربه چه احساسی است، میگوید: احساساتت برایم جالب نیست! بنابراین به طور کلی تجربه درونی ما را نادیده میگیرد؛ پیامش این است که:» آنقدر مهم نیستی که احساساتت را بپذیرم؛ این طوری راحتتر است!»
طبق روش رفتار درمانی دیالکتیک، مهم است که از دیدگاههای مختلف به یک وضعیت نگاه کنیم. این به معنای موافقت با فرد مقابل یا دیدگاه دیگر نیست. این به ما امکان میدهد که به دیدگاههای مختلفی در آن واحد دسترس داشته باشیم؛ اگر از دیدگاههای متفاوتی به یک وضعیت بنگریم، خواهیم توانست راه حلهای متفاوت و بیشتری برای حل یک مشکل پیدا کنیم. تفکر دیالکتیک به شما کمک میکند بتوانید به احساساتتان آگاه شوید و آنها را به تعادل برسانید.
کدام والد درون برایتان آشنا بود؟
آیا خودتان را در هیچ یک از این والدهای درونی پیدا میکنید؟ اگر اینطورست، چه میشود اگر با خودتان طوری رفتار کنید که انگار کسی هستید که دوستش دارید؟ ببینید چه چیزی باید تغییر کند؟
شاید خندهدار به نظر بیاید که بگوییم برای مراقبت صحیح از خودمان نیاز به یک سری دستورالعمل داریم؛ اما متاسفانه نیاز داریم.
برای ایجاد یک مکانیزم درونی جدید، باید از مکانیزمی که همین الان درون ما وجود دارد آگاه شویم. زمانی که نیاز به حمایت داریم، احساس رنجش میکنیم یا آسیب دیدهایم به خودمان چه میگوییم؟ در مقابل اشتباهاتمان چطور با خودمان تا میکنیم؟
به کلمات و لحنی که برای گفت و گو با خودمان به کار میبریم گوش دهیم. تصور کنیم همین کلمات را داریم با صدای بلند به زبان میآوریم. یا با همین لحن با کسی که دوستش داریم حرف میزنیم. تازه آن وقت است که مخرب بودن این دیالوگها به چشممان میآید. باید بتوانیم مهارت خودابرازگری را به شکل صحیح فرا بگیریم و با به کار بردن این مهارت برای موفقیت و آرامش درونیمان از خودمان مراقبت کنیم.
آگاهانه و فعالانه تمرین مراقبت از خودمان را آغاز کنیم
تصمیم بگیریم آن پدر و مادر خوبی باشیم که به طور خودکار طرف ماست؛ بدون اینکه مجبور باشیم مدام از خودمان دفاع کنیم یا ثابت کنیم که چرا لایق حمایت آنها هستیم. برای خودمان آن رفیقی باشیم که احساسات ما را همانگونه که تجربه کردهایم میپذیرد و خوب بودن ما را بدیهی میداند. با مراقبت و توجه به صدای درونمان میتوانیم به استقلال شخصیتی دست یابیم.
در این رابطه بیشتر بخوانیم: قدرت شخصیت ساختنی است نه اتفاقی
آن خواهر یا برادر بزرگتر خودمان باشیم که وقتی کسی در زمین بازی اذیتمان کرده میآید و میپرسد:« آن قلدر چه کار کرده که تو را ناراحت کرده؟»
یک «نه» محکم به دیالوگهای مخرب درونی
در طول این تمرین، کلمه “نه” باید به حضوری قوی در زندگی درونی شما تبدیل شود. نه ! من این کارها را نخواهم کرد!
۱- به طور خودکار جانب طرف مقابل را گرفته و یک طرفه به او حق دهم.
۲-بدترین فرضها را در مورد خودم کنم.
۳-خودم را بابت این که چه احساسی دارم و چه اشتباهی رخ داده مسئول و مقصر بدانم.
۴-به احساساتم توجه نمیکنم.
۵-جوری با خودم صحبت میکنم گویی که اهمیتی ندارم.
۶-به خاطر احساسی که دارم شرمنده باشم.
۷-وقتی ناراحتم خودم را رد کنم یا نادیده بگیرم.
۸-خودم را در اولویت آخر بگذارم.
۹-خودم را با اتفاقات ناگوار احتمالی ترور شخصیتی کنم
۱۰-نسبت به خودم بدجنس باشم یا قلدری کنم.
و در نهایت: نه! من نمیپذیرم که با من این گونه رفتار شود.
یک بله محکم به مهربانی با خود
بنابراین، کلمه “بله” نیز به همان اندازه مهم میشود. بله! من به همان مهربانی با خودم رفتار خواهم کرد که با کسانی که دوستشان دارم رفتار میکنم؛ مهم نیست چه اتفاقی افتاده باشد؛ من طرف خودم میایستم.
حتی اگر در ابتدا نمیدانید چگونه این رفتارهای جدید را اجرا کنید، به تکرار عبارات تاکیدی ادامه دهید و به نحوه واقعی والدگری با خودتان توجه کنید؛ بدرفتاری با خودتان را رصد کنید و به محض اینکه متوجه آن شدید متوقفش کنید.
هرچه بیشتر آن قسمت نوازشگر از گفت و گوهای درونی خود را فرا بخوانید و یک صندلی خالی به آن پیشنهاد بدهید، قویتر میشود و بیشتر احساس محق بودن میکند که جایش آنجاست. سعی کنید اصول خودمراقبتی مختص به خودتان را یاد بگیرید و بهترین مراقب و حامی خودتان باشید.
روزی فرا میرسد که درمییابیم نه فقط کسانی که دوستشان داریم، بلکه خود ما هم خوب هستیم و به همان اندازه سزاوار مهربانی خودمان.
در زندگی، فردی که بیشترین زمان را با او میگذرانیم، خودمان هستیم؛ ما همیشه با خودمان در یک تیم هستیم. پس چرا در مقابل کسی که ما را دوست ندارد یا به ما بدی میکند با خودمان همراهی نکنیم؟
حتی با کوچکترین درجهای از خودمراقبتی صحیح، متوجه خواهیم شد که احساس آرامش بیشتری میکنیم، دوست داشته میشویم، اعتماد بیشتری داریم، شادتر و سرزندهتر هستیم. خودمراقبتی صحیح درست مانند آبیاری یک دانه است. ما آن دانه هستیم و با توجه و مراقبت مناسب، ما نیز شکوفا خواهیم شد.
منبع: psychologytoday.com